گذشته که حالم را گرفته است !
آینده که حالی برای رسیدنش ندارم !
و حال هم حالم را به هم میزند
چه زندگی شیرینی…
::
::
انگشت نمای مردم شهر شده ام…
شیرین ندیده اند که تیشه به دست بگیرد و به سمت بیستون برود !
::
::
چشمانم را به نابینایی میفروشم تا کسی را که دوست دارم با دیگری نبینم …
::
::
به حساب خیالبافی ام نگذار…
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شبها !
فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد به چراغهای کوچک یک هواپیما…
بقیه در ادامه مطلب...
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !